اما همسر مصطفی شیخون در بارهی او میگوید: او همچون برادرانش نبود که هر روز به رابعه میرفت، بلکه( مصطفی) جز چند بار که از انگشتان یک دست تجاوز نمیکرد به آنجا نرفت، در روز تهاجم، صبح زود همچون عادتش به سر کار رفت و ناگهان در چاشتگاه از کارش باز گشت و گفت صحنههای شهدا در رابعه و النهضه، دشمن و دوست را راضی نمیکند، سپس وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و گفت: خلاص. من حتما شهید میشوم و بعد درِ آپارتمان را گشود، باز گشت و گفت:" تو و دختران را به خدا میسپارم و من بدهکار نیستم الحمد لله".
اضافه کرد من توقع نداشتم خداوند درخواست شهادتش را بپذیرد!- گفتم: سخنان تمام مصریها در مورد حوادث هجوم بر رابعه است.- یک ساعت نگذشت که تلفنم زنگ زد، یک نفر خبر شهادت مصطفی همسرم را به من رساند و در آغاز شروع به گریه فراوان کردم، ولی بعد از مدتی یقین نمودم که او نیت خود را خالص کرده و با خدا راست گفته است و خداوند نیز او را تصدیق کرده است و ما او را نزد خدا شهید به حساب میآوریم، انشاءالله من و دخترانم، مریم، حبیبه و هاجر سجده شکر بردیم.

نظرات